مهدیا آمدنت دیر شده
دل پژ مرده ما پیر شده
به ولایت ز جهان سیر شدیم
دل هر شیعه به زنجیر شده
ما به روی مه تو دل بستیم
غم ما ناله شبگیر شده
کم شده تاب و توان دل ما
غم تو درد نفس گیر شده
چشم ما منتظر روی گل است
گر چه در حسرت تو پیر شده
شیعیانت بخدا غم دارند
ز چه رو آمدنت دیر شده ؟
مگر از کرده ما دلگیری
که چنین دیدن تو دیر شده ؟
ما ز جان منتظر خورشیدیم
نوبت صیحه تکبیر شده
دل ما پر ز غم این درد است
خون چکان چون لب شمشیر شده
ز چه رو روی نهان می داری
غم ما قصه تقدیر شده
کی شود محو جمالت باشیم ؟
چشمم از غیر شما سیر شده
زهرا فراهانی - 2 مرداد 1387