یا ابا صالح المهدی
ایام شعبانیه و میلاد اجداد طاهرینتان بر شما مبارک و خجسته باد .....
در این شب شاد خدا ، با خود مرا هم می بری ؟
دیدار شاه نینوا ، با خود مرا هم می بری ؟
در جشن ابن مرتضی ، سبط رسول مصطفی
سوی عزیز کربلا، با خود مرا هم می بری ؟
من بسته موی تو ام ، دلبسته کوی توام
در این شب پر ماجر ا ، با خود مرا هم می بری ؟
هر شب زیارت خوانده ام بر جد تو در خانه ام
چون اشک چشم شیعه ها ، با خود مرا هم می بری ؟
عباس را من خادمم ، سجاد را من ذاکرم
راهی شوم سوی شما ، با خود مرا هم می بری ؟
در مشهد جد شما ، گریان شدم بر کربلا
رخصت بگیرم از رضا ، با خود مرا هم می بری ؟
احرام بستم در منا ، بین دو صحن با صفا
در آن حریم کبریا ، با خود مرا هم می بری ؟
من زیر گنبد دیده ام آه و غم افرشتگان
گر من بگریم پر نوا ، با خود مرا هم می بری ؟
در آن حرم هر کس رود آگه ز رازی می شود
پنهان کنم آن دیده ها ، با خود مرا هم می بری ؟
هر صبح و شب گریان شدم با عشق تو بر کربلا
ناحیه خوانم بی صدا ، با خود مرا هم می بری ؟
گر من شوم قربان تو ، راضی به ان فرمان تو
گر ندبه خوانم جمعه ها ، با خود مرا هم می بری ؟
انشاء نمودی ناحیه ، تا زنده سازی نینوا
من هم کنم شور و نوا ، با خود مرا هم می بری ؟
چشمم شده گریان تو ، گریان آن عباس تو
مهدی به حق اولیاء ، با خود مرا هم می بری ؟
هشتم تیر 1389