جمعه

عشوه هایت دل ز دنیا می برد



عشوه هایت دل ز دنیا می برد
عشوه هایت روح از ما می برد

چکه چکه قطره های برگ گل
روح ما را سوی علیا می برد

هر نگاه پاک و بی رنگ نسیم
قلبها را سوی عقبی می برد

بومرنگ عشوه ات در باغ گل
عشق ما را تا ثریا می برد

آن سیه چشم غزال خوشخرام
پای ما را تا مصلا می برد

وه چه زیبا عشوه کردی در جهان
عشوه هایت عقل دنیا می برد

هر گلی عشقی و هر برگی قنوت
وه نگاهم را چه زیبا می برد

هر درختی سوی خالق سر بلند
شاخه هایش رو به بالا می برد

هر گلی با ما صمیمی راز گفت
عشوه هایش خون به رگها می برد

خوش نماهنگ نسیم و بازی آن موجها
روح ما را سوی دریا می برد

خنده زیبای گل عشقی ز توست
وه چه عشقی که دلارا می برد

عشوه کن عشوه حیات هر دل است
عشوه هایت دل به یغما می برد

عشوه ات با جلوه ها همراه شد
هر دو هم آرام ما را می برد

عشوه هایت کار من را ساخته است
که قلم را سوی معنا می برد

در غزل زیبا نمودی جلوه ات
جلوه ها دل را به سینا می برد

عشوه ات در تک تک ابیات من
عقل من را چون مسیحا می برد

عشوه کن زیرا که با آن زنده ام
عشوه ات دل را به مولا می برد

عشوه ات کار دلم را ساخته است
دل که نه ، روحم به یغما می برد

عشوه کردی اسم اعظم شد پدید
اسمهایت هوش ما را می برد

عشوه کردی این جهان آغاز شد
عشوه ات عشقم به بالا می برد

عشوه کردی روح آدم جان گرفت
روح آدم خون یحیی می برد


عشوه ات در لوح و کرسی و قلم
عشق احمد را به اعلی می برد

جبرئیل از عشوه ات پروا کند
تا به ( او ادنی ) چو بالا می برد

عشوه کردی نور احمد شد پدید
نور او خورشید آسا می برد

عشوه ات در روح والای علیست
که دل و جان را ز مولا می برد

عشوه ات در اشکهای فاطمه است
که چنین دل را چو صهبا می برد

عشوه ات در جسم خونین حسین
اشک ما را تا ثریا می برد

عشوه ات در غیرت عباس رفت
آبروی قوم ادنی می برد

عشوه ات در خستگی زینب است
که جهانی را به سینا می برد

عشوه ات در طشت خونین طلا
روح ما را هم ز دنیا می برد

عشوه ات در روی مهدی رو نمود
که دو عالم را چو بالا می برد

گشته ام زار و خراب عشوه ات
عشوه ات مفهوم و معنا می برد

ای خدایم عشوه ات دیوانه کرد
عشوه ات چشم فریبا می برد

عشوه کردی در دل زیبای عشق
عشق تو خون را به رگها می برد

تو اساس و پایه هر عشوه ای
عشوه هایت قلب زهرا می برد


زهرا فراهانی – 18 خرداد 1387